کد مطلب:95314 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:171

وابستگیها و آزادگیها











بحث درباره «دنیاپرستی» در نهج البلاغه به درازا كشید. مطلبی باقی مانده كه نتوان از آن گذشت و به علاوه قبلا به صورت سؤال طرح كرده ایم و بدان پاسخ نگفته ایم.

آن مطلب اینست كه اگر تعلق و وابستگی روحی به چیزی نوعی بیماری و موجب محو ارزشهای انسانی است و عامل ركود و توقف و انجماد به شمار می رود، چه فرقی می كند كه آن چیز ماده باشد یا معنی، دنیا باشد یا عقبی، و بالأخره خدا باشد یا خرما! اگر نظر اسلام در جلوگیری از تعلق به دنیا و مادیات، حفظ اصالت شخصیت انسانی و رهائی از اسارت بوده و می خواسته انسان در نقطه ای متوقف و منجمد نگردد، می بایست به «آزادی مطلق» دعوت كند و هر قید و تعلق را «كفر» تلقی كند آنچنانكه در برخی از مكتبهای فلسفی جدید كه آزادی را ركن اساسی شخصیت انسانی می دانند چنین می بینیم.

در این مكتبها شخصیت انسانی انسان را مساوی می دانند با تمرد

[صفحه 298]

و عصیان و آزادی از هر چه رنگ تعلق پذیرد بلااستثناء، و هر تقید و انقیاد و تسلیمی را بر ضد شخصیت واقعی انسان و موجب بیگانه شدن او با «خود» واقعیش می شمارند. می گویند انسان آنگاه انسان واقعی است و به آن اندازه از واقعیت انسان بهره مند است كه فاقد تمكین و تسلیم باشد.

خاصیت شیفتگی و تعلق به چیزی این است كه توجه انسان را به خود معطوف می سازد و آگاهی او را از خودش سلب می سازد و او را از خود می فراموشاند و در نتیجه این موجود آگاه آزاد كه نامش «انسان» است و شخصیتش در این دو كلمه خلاصه می شود، به صورت موجودی ناخودآگاه و اسیر در می آید. بر اثر فراموش كردن خود، ارزشهای انسانی را از یاد می برد و در اسارت و وابستگی از حركت و تعالی باز می ماند و در نقطه ای راكد می شود.

اگر فلسفه مبارزه اسلام با دنیا پرستی احیای شخصیت انسانی است، می بایست از هر پرستشی و از هر پابندی جلوگیری كند و حال آنكه تردیدی نیست كه اسلام آزادی از ماده را مقدمه تقید به معنی، و رهائی از دنیا را برای پابند شدن به آخرت، و ترك خرما را برای بدست آوردن خدا می خواهد.

عرفان كه به آزادی از هر چه رنگ تعلق پذیرد دعوت می كند، استثنائی هم در كنارش قرار می دهد.

حافظ می گوید:


غلام همت آنم كه زیر چرخ كبود
زهر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است

[صفحه 299]

مگر تعلق خاطر به ماه رخساری
كه خاطر از همه غمها به مهر او شاد است


فاش می گویم و از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم


نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار
چه كنم حرف دگر یاد نداد استادم!


از نظر عرفان از هر دو جهان باید آزاد بود اما بندگی عشق را باید گردن نهاد؛ لوح دل از هر رقم باید خالی باشد جز رقم الف قامت یار؛ تعلق خاطر به هیچ چیز نباید داشت جز به ماه رخساری كه با مهر او هیچ غمی اثر ندارد یعنی خدا.

از نظر فلسفه های به اصطلاح او مانیستی و انسانی، آزادی عرفانی دردی از بشر را دوا نمی كند زیرا آزادی نسبی است، آزادی از هر چیز برای یك چیز است. اسارت بالأخره اسارت است و وابستگی بستگی است، عامل آن هر چه باشد.

آری، این است اشكالی كه در ذهن برخی از طرفداران مكاتب فلسفی جدید پدید می آید.

ما برای اینكه مطلب را درست روشن كنیم ناچاریم به برخی از مسائل فلسفی اشاره كنیم.

اولا ممكن است كسی بگوید: به طور كلی برای انسان نوعی شخصیت و «خود» فرض كردن و اصرار به اینكه شخصیت انسانی محفوظ بماند و «خود» انسانی تبدیل به غیر «خود» نشود مستلزم نفی

[صفحه 300]

حركت و تكامل انسان است، زیرا حركت دگرگونی و غیریت است، حركت چیزی بودن و چیز دیگر شدن است و تنها در سایه توقف و سكون و تحجر است كه یك موجود «خود» خویش را حفظ می كند و به «ناخود» تبدیل نمی شود؛ و به عبارت دیگر از خود بیگانه شدن لازمه حركت و تكامل است، از این رو برخی از قدمای فلاسفه حركت را به «غیریت» تعریف كرده اند. پس، از طرفی برای انسان نوعی «خود» فرض كردن و اصرار داشتن به محفوظ ماندن این خود و تبدیل نشدنش به «ناخود» و از طرفی از حركت و تكامل دم زدن، نوعی تناقض لاینحل است.

برخی برای اینكه از این تناقض رهائی یابند گفته اند: «خود» انسان اینست كه هیچ خودی نداشته باشد و به اصطلاح خودمان انسان عبارت است از «لاتعینی» مطلق؛ حد انسان بی حدی و مرز او بی مرزی، و رنگ او بی رنگی و شكل او بی شكلی و قید او بی قیدی و بالأخره ماهیت او بی ماهیتی است. انسان موجودی است فاقد طبیعت، فاقد هر گونه اقتضای ذاتی، بی رنگ و بی شكل و بی ماهیت، هر حد و مرز و هر قید و هر طبیعت و هر رنگ و شكلی كه به او تحمیل كنیم خود واقعی او را از او گرفته ایم.

این سخن به شعر و تخیل شبیه تر است تا فلسفه. لاتعینی مطلق و بی رنگی و بی شكلی مطلق، تنها به یكی از دو صورت ممكن است:

یكی اینكه یك موجود، كمال لایتناهی و فعلیت محض و بی پایان باشد، یعنی وجودی باشد بی مرز و حد، محیط بر همه زمانها و مكانها و قاهر بر همه موجودات، آنچنانكه ذات پروردگار چنین

[صفحه 301]

است. برای چنین موجودی حركت و تكامل محال است زیرا حركت و تكامل عبور از نقص به كمال است و در چنین ذاتی نقص فرض نمی شود.

دیگر اینكه یك موجود فاقد هر فعلیت و هر كمال بوده باشد، یعنی امكان محض و استعداد محض و لا فعلیت محض باشد، همسایه نیستی و در حاشیه وجود واقع شده باشد، حقیقتی و ماهیتی نداشته باشد جز اینكه هر حقیقتی و ماهیتی و هر تعینی را می پذیرد. چنین موجود با آنكه در ذات خود لا تعین محض است همواره در ضمن یك تعین موجود است و با آنكه در ذات خود بی رنگ و بی شكل است، همواره در پناه یك موجود رنگدار و شكلدار قرار گرفته است. این چنین موجود همان است كه فلاسفه آنرا «هیولای اولی» و یا «مادةالمواد» می نامند. هیولای اولی در مراتب نزولی وجود در حاشیه وجود قرار گرفته است همچنانكه ذات باریتعالی در مراتب كمال در حاشیه دیگر وجود قرار گرفته است با این تفاوت كه ذات باریتعالی حاشیه ای است كه بر همه متون احاطه دارد.

انسان مانند همه موجودات دیگر در وسط این دو حاشیه قرار دارد، نمی تواند فاقد هر گونه تعین بوده باشد، تفاوت انسان با سایر موجودات جهان در اینست كه تكامل انسان حد یقف ندارد. سایر موجودات در یك حد معین می مانند و از آن تجاوز نمی كنند ولی انسان نقطه توقف ندارد.

انسان دارای طبیعت وجودی خاص است ولی برخلاف نظر فلاسفه اصالت ماهیتی- كه ذات هر چیز را مساوی با ماهیت آن چیز

[صفحه 302]

می دانستند و هر گونه تغییر ذاتی و ماهوی را تناقض و محال می دانستند و همه تغییرات را در مرحله عوارض اشیاء قابل تصور می دانستند- طبیعت وجودی انسان مانند هر طبیعت وجودی مادی دیگر سیال است با تفاوتی كه گفته شد، یعنی حركت و سیلان انسان حد یقف ندارد.

برخی از مفسران قرآن در تعبیرات و تأویلات خود آیه كریمه «یا اهل یثرب لا مقام لكم»[1] را به یثرب انسانیت حمل كرده اند، گفته اند این انسان است كه هیچ مقام معلوم و منزلگاه مشخص ندارد، هر چه پیش برود باز می تواند به مقام بالاتر برود.

فعلا كاری به این جهت نداریم كه آیا حق این چنین تأویلاتی در آیات قرآن داریم یا نداریم؛ مقصود اینست كه علمای اسلامی انسان را این چنین می شناخته اند.

در حدیث معراج، آنجا كه جبرئیل از راه باز می ماند و می گوید یك بند انگشت دیگر اگر نزدیك گردم می سوزم و رسول خدا باز هم پیش می رود، رمزی از این حقیقت نهفته است.

و باز چنانكه می دانیم (در میان) علمای اسلامی درباره صلوات- كه ما موظفیم وجوبا یا استحبابا بر رسول اكرم و آل اطهار او درود بفرستیم و از خداوند برای آنها رحمت بیشتر طلب كنیم- این بحث هست كه آیا صلوات برای رسول اكرم كه كاملترین انسان است می تواند سودی داشته باشد؟ یعنی آیا امكان بالا رفتن برای رسول اكرم هست؟ و یا صلوات صددرصد به نفع صلوات فرستنده است و

[صفحه 303]

برای ایشان طلب رحمت كردن از قبیل طلب حصول حاصل است؟

مرحوم سید علیخان در شرح صحیفه این بحث را طرح كرده است. گروهی از علما را عقیده بر اینست كه رسول اكرم دائما در حال ترقی و بالا رفتن است و هیچگاه این حركت متوقف نمی شود.

آری اینست مقام انسان. آنچه انسان را این چنین كرده است «لا تعینی محض» او نیست، بلكه نوعی تعین است كه از آن به فطرت انسانی و امثال این امور تعبیر می شود.

انسان مرز و حد ندارد اما «راه» دارد. قرآن روی راه مشخص انسان كه از آن به «صراط مستقیم» تعبیر می كند تكیه فراوان دارد. انسان «مرحله» ندارد، به هر مرحله برسد نباید توقف كند اما «مدار» دارد، یعنی در یك مدار خاص باید حركت كند. حركت انسان در مدار انسانی تكامل است نه در مدار دیگر، مثلا مدار سگ و خوك، و نه در خارج از هر مداری، یعنی و نه در هرج و مرج.


صفحه 298، 299، 300، 301، 302، 303.








  1. احزاب: 13.